مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

مهبد كوچولو ناناي ميكنه .

عزيز دل مامان سلام . اين روزها پشت سر هم داري شيرين كاري ياد ميگيري . ديشب وقتي داشتم با تلفن صحبت ميكردم و تو با باباييت داشتيد با هم بازي ميكرديد و بابا مهدي واست ميخوند ناناي ناي ناناي ناي و تو در حالت نشسته كمرت رو بالا و پايين مي آوردي و كلي قر دادي و من از ذوقم اومدم و چند تا ماچ آبدار از لپاي قشنگت كردم . بعد از چند دقيقه حركت سر هم بهش اضافه شد و مثل بابا همزمان سر و كمرت رو تكون ميدادي . البته ناگفته نمونه كه بعد از كلي قر ، يه دفعه شروع به گريه و نق زدن كردي و بعدش هم آروم خوابيدي تا صبح .... دوستت دارم عزيزم .فعلا ً ...
26 دی 1390

ب مثل با با

آخ جوووووووووووووووون مهبد ياد گرفته بگه بابا .       ديشب براي اولين بار از دهان كوچكش صدايي زيبا و كوچكي ساتع شد كه گفت : بابا قربون گل پسرم برم كه اينقدر قشنگ صحبت ميكنه .  اين آدمك هم نشانگر پدري است كه مهبد كوچولو صداش ميكرد .... ...
21 دی 1390

اين روزهاي مهبد چگونه ميگذرد ؟

شير كوچولو سلام این روزا شیر کوچولوی مامی شدی ـ صدای غرشی از خودت در میاری که دقیقا مثل یه شیر کوچولوی قوی می شی . بعد از ظهر بعد از یه خواب ٢ - ٣ ساعته تو بغل مامان ، آماده بازي و شيطنت و آواز خوندن با كلمه ددددددد ميشي . چون فعلا ً فقط بلدي بگي ددددد در مواقع ارتباط برقرار كردن لحنت عوض ميشه . الهي مامان قربون حرف زدنت بشه ... شبا با بابا مهدي توپ بازي ميكني و كلي ذوق ميكني . از بابا بهمن بپر بپر رو ياد گرفتي ، هر وقت ميگم دستت كو ؟ پاهات كو ؟ دست و پاتو مياري بالا و نشون ميدي . باهوشم ميدونم كه تو در آينده نابغه ميشي . ( يه ذره از هوش مامان هم به ارث برده باشي كافي كافيه )   ديگه از شيرين كاري هات بگم كه : عاشق كتاب خو...
20 دی 1390

تو شاهكار خلقتي ...

تو شاهكار خلقتي تحقير را باور مكن بر روي بوم زندگي هر چيز ميخواهي بكش ... زيبا و زشتش پاي توست تقدير را باور نكن .... تصوير اگر زيبا نبود نقاش خوبي نيستي از نو دوباره رسم كن تصوير را باور نكن خالق تو را شاد آفريد آزاد آزاد آفريد ... پرواز كن تا آرزو زنجير را باور نكن .... ...
20 دی 1390

آقا مهبد دخمل شده !!!

كوچولو پسر قضيه از اين قراره كه عمه سارا از مالزي يه عالمه لباس دخملونه واسه ني نيش اورده بود و چون ني نيش يه آقا پسمل شده از قضا فعلا ً لباسها روي دستش باد كرده ، بنابراين وقتي داشت نشونمون ميدادشون ما تصميم گرفتيم يكيشو تنت كنيم . البته چون واسه ختنه كردنت دامن پات نكرديم ( چون خيلي اوچولو بودي ، همش لخت بودي ) ، ازت عكس هم انداختيم تا بدوني پسرا هم يه بار تو عمرشون مجبورن دامن و يا پيرهن بپوشن . البته بلا مثل اينكه تو هم بدت نيومد كه داشتي هوا ميخوردي .چون با ذوق همش دامنتو ميدادي بالا . الهي من دور چشماي خوشملت بگردم .خيلي دوست دارم .   ...
20 دی 1390

مهبد عزيز در نمايشگاه نوزاد،كودك و نوجوان

گل پسري چهارشنبه هفته گذشته (90/10/14) بابا مهدي و من و شما رفتيم نمايشگاه نوزاد و كودك و نوجوان . وقتي وارد شديم شما خيلي خوشت اومد چون فضاي اونجا با بادكنكهاي رنگي آراسته شده بود و تو چشم از بادكنكا بر نميداشتي . يه آهنگ كودكانه هم واسه همه ني ني هايي كه تشريف فرما شده بودن پخش ميشد . همش ميخواستي از تو كالسكه بياي بيرون به هواي اينكه دستت به بادكنكا برسه ! شيطون پسر وقتي نزديك دسته بادكنكها ميرفتي ناخنهاتو فرو ميكردي توي اونا و ذوق ميكردي . از اون همه بادكنك يه دونه زرد طرح دار نصيبت شد كه فقط چند ثانيه زير دستت دووم اورد . چند تا توپ رنگي و 3 تا كتاب قصه و چند تا بسته پوشك واست خريديم ، چند تا از عكساي خوشملتو كه تو همين نمايشگاه ازت گرف...
19 دی 1390

انار

امروز ميخواستم پست جديدي واسه پسر كوچولوي دلبندم بزارم كه توي وبگردي هامتوجه شدم يه فرشته ناز و كوچولو بنام انار سخت محتاج دعاست . با خوندن مطالبي كه راجع به اوضاعش نوشته شده بود ، سخت پريشان حال و آشفته شدم و اشك در چشمانم حلقه زد . بنابراين تصميم گرفتم اين پست رو به نيت التماس دعا براي انار كوچولو و ابراز همدردي با مادر و پدر مهربونش كه مطئناً تا الان خيلي زجر كشيدن بزارم و از خدا بخواهم كه بهشون خيلي كمك كنه . به اميد شفاي انار عزيز .... اينم آدرس وب مربوطه : http://nafasjoonam.blogfa.com ...
18 دی 1390

دغدغه روزهاي من

الهي مامان فدات بشه گل پسرم . روزا خيلي دلم واست تنگ ميشه و همش دارم بهت فكر ميكنم كه چكار كنم تا تو راحت تر روزها رو بدون من سپري كني ، لحظه شماري ميكنم تا زودتر ساعت 3 بشه و من كارم تموم شه و بيام پيش تو ! كاش ميشد تو رو با خودم هر روز مي آوردم و پيشم مي موندي . فكر كنم اون موقع ديگه من دغدغه اي نداشته باشم . گل پسر بايد هر دو تايي مون قوي باشيم و از پس مشكلات فعلي بر بيايم و من مطمئنم كه هر دوتامون موفق ميشيم .هم خودتو و هم باباتو خيلي خيلي بي حد و مرز دوست دارم . ...
14 دی 1390